فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

.

برف برف

  دارد برف می آید  ، در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف  از شوق حضورت بهار را لمــــ ــس کند         چند روز عشق مامان لجباز شده و اگه چيزي به دستش نرسه غر غر ميكنه و گاهي با گريه همراه ميشه . . . من هم گذاشتم به پاي در اومدن اولين دندون نيشت عزيزم  ولي دروغ چرا ماماني !كمر درد اين روزهاي من باعث شده كمي بي حوصله بشم و شاید تو هم این فهمیــ ـدی .. ..   سلام جان جان مامان هي دلم ميخواد بيام و بگم چي كار ميكني و چي كار نميكني ولي مگه ميشه ، گاهي از خستگي و گاهي از تنبلي .. .. سر گاز دارم در قابلمه رو بر ميد...
20 بهمن 1392

بادکنک...

بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می ده. بهش یاد می ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد می ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه… و مهم‌تر از همه بهش یاد می ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده. ...
15 بهمن 1392

فاطمه (7/8/92)

برای عاشق شدن که بهانه های ریز و درشت لازم نیست! برای عاشق شدن کافیست تو نگاه کنی و من .. لبخـــ ـند بزنم!!       ...
8 بهمن 1392

با تو خوشبختيم

  در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم !   سلام جان جان مامان این روزهای من پر شده از حس شیرینی وجود تو . . . دوست دارم تو هر لحظه عطر وجود نازنینت رو بو کنم . . . وقتی خیلی خستم میای و بغلــــــــــ م میکنی همچین خستگیـــم در میره كه نگو و نپرس. . . داري بزرگ ميشـــي خانم ميشي ،بازيگوشي هات بدو بدوهات . . . لوس شدنـــت ناز كردنــ ت من و بابا هم انگاري  حرفي جز قربون صدقه رفتنت  نداريم ، قـــربونت برم   &nb...
1 بهمن 1392

14 ماهه ي من

يك دفعه  یه چیزی میخوره به پام،نگاه میکنم میبینم چوب شوره ،یکم اون ورتر خرده پسته افتاده . . .الهی مامانی قربونت بره الهی فدات بشـــــم نوش جونت . . . انگار نه انگار همین چند لحظه پیش به خاطر اینکه خوابت برده کلی خوشحال شدم ولــــی زودی پشیمون میشم و همش با بابایی راجع به تو صحبت میکنم . . . دائم با خودم فکر میکنم ای بابا با تمام سختی ها چقدر زود داری بزرگ میشی ، تا دیروز میگفتم چرا راه نمیره حالا گیر دادم پس کی حرف میزنه ،خب وقتی حرف میزنی که از امروز و فردا میگذریم  بعد دوباره باید بگم آخـــی یاد ببیو دیدو کردنش بخیــــــر . . .    سلام جان جانم الان يك ماهي ميشه كه وقتي جـــيش يا ...
14 دی 1392

دون دون كوچولو

می خواهم...    آن قدر خود خواهانه بغلت کنم ....    که جای ضربان قلبم روی تنت بماند ... سلام جان جان مامانی قربون صورت دون دون شدت برم ، البته الان شکر خدا خیلی بهتر شده . . . سه شنبه پیش یه تب کوچولو ، بعد بی حالی و بی قراری و بعد هم دونه های قرمز  . . . این هم از اثرات واکسنت مامان جون ،البته بگم اثراتش به همین جا ختم نمیشه ها . . . شب ها تا صبح ناله میکنی  . . . لب به غذا نمیزنی . . . شیر بالا میاری . . .  مثل طوطی سعی در تکرار جمله های من و بقیه داری و از هر چیزی که خوشت بیاد حتما تکرارش میکنی ،از صدای بلند و دعوا کردن ناراحت می...
9 دی 1392

خداحافظ پاییز . . .

  سلام دختر خوب مامان اون شب كه پست دون دون شدنت رو گزاشتم تو تا صبح سوختي و ناله كردي اخه خداي من چرا اين مريضي تمومي نداشت ديگه صبح جاي تامل نبود سريع بردمت دكتر . . . علائم چند روز پيش رو كه به دكتر گفتم تائيد نكرد كه ممكنه به خاطر واكسن بوده باشه  گفت در حال حاضر گلوي كوچولو پر از خلط هستش و 10 روز انتي بيوتيك داره . . . ما هم برگشتيم خونه با 4 تا شيشه دارو  . .. حالا ديگه با قطره اهن و فروس سولفات حساب كن . . . چند روز اول كه بي بروبرگرد دارو رو با هر چي كه خورده بودي بالا مياوردي و دوباره از نو مجبور بودم بهت بدم . . . از همه بدتر دوباره دون دون شدنت بود اونم از نوع خيلي زياد . . . خدايا اين يكي چيه ...
3 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد