فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

.

14 ماهه ي من

1392/10/14 14:39
نویسنده : مامان جون
359 بازدید
اشتراک گذاری

يك دفعه یه چیزی میخوره به پام،نگاه میکنم میبینم چوب شوره ،یکم اون ورتر خرده پسته افتاده . . .الهی مامانی قربونت بره الهی فدات بشـــــم نوش جونت . . . انگار نه انگار همین چند لحظه پیش به خاطر اینکه خوابت برده کلی خوشحال شدم ولــــی زودی پشیمون میشم و همش با بابایی راجع به تو صحبت میکنم . . . دائم با خودم فکر میکنم ای بابا با تمام سختی ها چقدر زود داری بزرگ میشی ، تا دیروز میگفتم چرا راه نمیره حالا گیر دادم پس کی حرف میزنه ،خب وقتی حرف میزنی که از امروز و فردا میگذریم  بعد دوباره باید بگم آخـــی یاد ببیو دیدو کردنش بخیــــــر . . . 

 

سلام جان جانم

الان يك ماهي ميشه كه وقتي جـــيش يا پي پي ميكني اگه كنارت باشم ميگي جيس جيس . . .  يا ميدويي ميري جلوي در دستشويي، قربونت برم ولي زماني ميگي كه كار از كار گذشته
يه دمپايي سوت سوتي از مشهد برات خريده بوديم ، هر جا كه پيداش كني مياري ميدي من كه پات كنم و بعد باهاش درجا ميزني یا میدویی که بیشتر صدا بده  . . .  يا اينقدر الكي اين ور اون ور ميدويي تا پاهاي كوچولوت خسته بشن

اين روزها تمرين حرف زدن داري با خودت ، مرتب يه سري كلمه پشت هم ميكني ،بيشتر اوقات براي ما نامفهوم هستش ولي وقتي به تقليد از بقيه يه جمله رو بگي اكثر حروف رو بكار ميبري،البته اینم ارثی هستش که خب معلومه به خودم رفتی  . . .

لباس هاي كثيف رو جمع كردم بندازم ماشين از بينشون لباس بابا رو ديدي داد ميزني بابا بابا ! ميگم بله لباس باباست بعد تند تند بلند شدي رفتي جلوي در هي در ميزني ميگي بابا بابا بابايي ،قربونت برم با خودت چي فكر كردي؟ موقع پهن کردن لباس ها ،لباس من و بابا رو از هم تشخیص میدی و هی میگی مامان بابا و من هم حتما باید تائید کنم که بله  . . .

 چند روز پيش كه براي كاري رفته بودم بيرون وقتي برگشتم پريدي بغلم وهي اشپزخونه رو نشونم دادي ،بعد رفتيم اونجا و تو گاز رو نشون دادي و يه صدايي مثل بوووووووووو از خودت در اوردي من هم كه اصلا متوجه منظورت نشده بودم گفتم باشه ماماني . بعد چند دقيقه كه سكوت شد متوجه يه صدا شدم ،دقت كه كردم ديدم بله دكمه جوجه گردان فر روشن هستش و دقيقا ميگه بوووووووووووو . . . خوشم میاد به خراب کاری های خودت اعتراف هم میکنی

همچنان از حق خودت دفاع ميكني و اگه با جايي برخورد داشته باشي حتما دَش ميكني ،چند روز پيش دستت خورد به سرم و من يهو گفتم آخ مونده بودي كجا رو دَ كني كه يهو ديدم داري هوا رو د ميكني و بعد شروع به بوسیدنم کردی

 تا ميخوام ظرف بشورم مياي و ميگي به به منظورت هم اينه كه بهت قابلمه و ملاقه بدم و تو به به درست کنی و بعد هم بدی به خورد ما ، یا عروسكت تپل كه بهش ميگي توپو

يه چند روزي هست كه دكوري ميز تلويزيون رو دوباره چيدم گاهي از سر كنجكاوي ميري سراغشون ولي خب دوباره ميزاري سر جاش  . . . شكر خدا از خوردن خزه هاي گلدون دست برداشتي و فعلا بهش كاري نداري  . . .

دندون دهم و یازدهم از آسیاب های سمت چپ و راست بالا  هم بیرون اومدن که دوشب به خاطرشون به شدت اذیت شدی و شب ها از درد کلی گریه کردی ، فدای تمام مرواریدات  . . .

تاب بده، ما مَن (مال من)، بَبَخ(ببخشيد)، دَهدَ(دمپايي)، دوس(دوست دارم)، جيس، تو پو(عروسكت تپل)، ديجي(زندايي خدیجه)، نمیام، میخوام و . . .

I love you Scraps

خودت خيلي اين ور اون ور ميدويي و من گاهي واقعا نميرسم كه بيام و باهات بازي كنم بعد پيش خودم فكر ميكنم نكنه فاطمه ي من از امروزش لذت نبرده يا بهش خوش نگذشته ،نميدونم ماماني و واقعا به خاطر لحظاتي كه كم ميارم شرمنده هستم . . .

فاطمه جان جان مامان

فاطمه جان جان مامان

فاطمه جان جان مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

زهره مامان مرسانا
14 دی 92 13:20
افرین به فاطمه جون ماشالله هزار ماشالله چه قدر زود پیشرفت کردی ناناز من
مامان فاطمه
14 دی 92 16:32
ای جونم عزیزدلم...قربون این حرف زدنت برم من... آخی فاطمه من هم خیلی چوب شور دوست داره... مامانی چقدر زود دندونای دخملی در اومده؟؟؟ فاطمه چارتا دندون بیشتر نداره! هزار ماشالله به این دخمل باهوش که لباس باباییش رو میشناسه
مهدیه ( مادر دختری)
14 دی 92 17:35
خیلی ازکاراشون شبیه همه این وروجکا دخترماهم خوره ی تلفنه! عاشق دمپایی وکفشه و بهشون میگه کَس وسایل شخصیش رو بهمون نشون میده و میگه مامنه! همون مال منه! عاااااااااااااااااااااشق کتاب خوندن هم هست! شبیه همن این دخملی ها! راستی اگه متوجه دستشوییشمیشه میتونی کمکم واسه گرفتن پوشک اقدام کنی.
مامان درسا
15 دی 92 1:21
قربون شیرین زبونی و شیرین کاری هاش.
مامان حسنا
15 دی 92 10:03
ای جانم عزیزم دقیقا تموم شیطونیای حسنا این دوتا وروجک دقیقا عین همن
مامان الناز
15 دی 92 15:04
من فداي تو دختر ناز بشم كه اينقدر با دقت كتاب ميخوني كاش الناز منم مثل جان جان كتاب را دستش ميگرفت نه تو دهنش بذاره ماماني بذار گاهي جان جان واسه خودش بازي كنه و توي عالم خودش كلي هم لذت ميبره
مامان جون
پاسخ
عزيزم اگه فكر كردي كه فاطمه داره كتاب ميخونه واقعا اشتباه كري . . . فاطمه فقط 1 دقيقه كتاب رو ورق ميزنه و بعد نوش جان ميكنه
مامان سید
17 دی 92 22:45
سلام مامان فاطمه جووووون. ماشاءالله چه دختر ناز و گلی دارین. من فکر می‌کنم دخترایی که اسم فاطمه روشون گذاشته می‌شه، یه‌جور دیگه نازتر هستند....
مامان اناهید
17 دی 92 23:54
خصوصی
مامان آناهید
17 دی 92 23:56
به این جیگر کوچولو عشق کوچولوی ما 14 ماهگیت مبارک
مرمر مامان محیا
18 دی 92 0:01
یعنی شباهتاشون منو کشتهههههههههههه والا من تصمیم گرفتم از پوشک گیرون داشته باشم ولی میگه باید بذاری یک سال و نیم رو رد کنه. ماشالا خانمی شده هااااااااااا این تونیک و ساپورت مشکی ش رو خیلی دوست داشتمممممممممم
مامان جون
پاسخ
مرمر ميگم نخنديا ولي من بلد نيستم چطور بايد از پوشك بگيرم . . . تو هر كاري استاد باشم با اين يكي مشكل دارم ، ولي اين يكي رو ميدونم كه بچه بايد به طور كامل امادگيش رو داشته باشه و الا مثانه اذيت ميشه اين تونيك شلوارلي داره ولي خب چون الان پوشك ميپوشه سختش ميشه بپوشه براي همين مجبورم با جوراب شلواري يا ساپورت بپوشونم
شقایق
21 دی 92 16:35
افرین به خانم کوچولو خودم فداش بشم با این عکسای قشنگش اون عکسی که کتاب خون شده دخملی ماشالا خیلی بزرگتر از سنش شده هزار ماشالا مامانی اسفند دود کن واسه طلا خانمممم وای مامانی زرنگ خوشبحالت چطوری تونستی به این موفقیت بزرگ دست پیدا کنی ؟چطوری یادش دادی که مفهموم دستشویی رو بفهمه منم دلم میخواد زودتر ااوینا رو از پوشک بگیرم تا راحت بشه خیلی سخته
خاله سانی
21 دی 92 18:43
اااااااای جااااااانم فدای اون کتاب خوندنت بشم من انگاری داری واسه کنکور میخونی
مرمر مامان محیا
21 دی 92 19:22
نه نگرانی نداره...مرحله اولش اینه ک بفهمه دفع ادرار یا مدفوع داره. مرحله بعدش اینه که همون موقع بدو بدو ببریش تو دستشویی یا هر وقت میبریش دستشویی بذاریش رو قصری تا یاد بگیره. تا اینجا شو فعلا فهمیدم
مهشید مامان مهتا
22 دی 92 12:57
با سلام طراحی تقویم و کارت تبریک سال 1393 با عکس کودک شما با نازلترین قیمت که در هیج کجا پیدا نمیکنید تقویم تک برگ:2500 کارت تبریک:2000 همچنین ساخت کلیپ،طراحی قالب وبلاگ، صفحه خوش آمد گویی و دگمه هدایت به بالا با عکس عزیزانتان این فرصت طلایی را از دست ندهید www.mahta139166.niniweblog.com www.mahta91.niniweblog.com
مامان عبدالرحمن اویس
22 دی 92 18:03
عزیزم دخت خوشمل چقدر دلم واست تنگ شده بود عکسات خیلی ماهن مثل خودت بخصوص اونجایی که کتاب گرفتی جلوت
مامی مرمر
24 دی 92 1:50
ای جونم چقد زود این بچه هابزرگ میشن معلومه دخملیت خیلی باهوشه ماشلله من عاشق اون بوووووووووگفتنش شدم
مطهره
24 دی 92 13:10
ای جونمممممم. خاله فداش بشه
مامان سها
24 دی 92 20:18
سلام جان جان شیرین زبون ایشالا همیشه شاد باشی مامانت هم خوشحال باشه بوس
ساراجون
26 دی 92 21:25
ماشالله فاطمه گلی...ممنون سرزدین وهمدردی کردین...فعبلا دوباره مشکل قطعی اینترنت از استان داریم به بهوتون سرمیزنیم
خاله محبوبه
27 دی 92 12:27
من براااااااش میمیرمااااااااااا عاشق اون عکسشم که داره کتاب داستان میخونه
مامان الناز
28 دی 92 8:31
ماماني تاخيرت داره زياد ميشه زودتر بيا عكس هاي عزيزم را بذار ببينيم
مامان الناز
30 دی 92 15:58
ماماني دير به دير مياي ها نميگي ما دلمون واسه جان جان تنگ ميشه و دوست داريم عكس هاي جديدش را ببينيم؟ مرسي گلم اين قدر ياد ما هستي پست حاضر دارم ولي اين وروجك نميمونه عكس بندازم اخ ه ه ه ه
مهشید مامان مهتا
10 بهمن 92 11:42
سلام به فاطمه جون خاله مامانش یه بار دیگه ام گفته ام فاطمه را که میبینم انگار مهتا خودم را میبینم قیافه و کار هاش عین مهتاست همین جیش گفتنش که کار از کار گذاشته دمپایی بازی پشت در در زدن وبابایی گفتون و.......... خیلی شیطونن درکت میکنم دیروز خونه دوستم رفتم بعد مدت ها یک لحظه ننشست کند و کاش میکرد آخر هم رفت تو کابینت شون شیشه عسل را برداشت و زد شکست خدا را شکر خودش چیزیش نشد ولی عسل ها من درگیر کار های وبلاگ دوم (طراحی)هستم کمتر تونستم به وبلاگ مهتا برسم ممنون که سر زدی به وبلاگ دوم هم بیا خوشحال میشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد