امروز ما ...
گوش كن !
صداي نفــــس هاي پاييز اين زيبا ترين فصل خداونـــــ ـــد مي آيد .. ..
نگراني هايت را از برگ هاي درختان آويزان كن .. ..
چند روز ديگر مي ريزند .. ..
سلام فاطمه ي مامان
تابستون هم با همه ي روزهاي گرم و شيرينش داره تموم ميشه و كلي خاطره برامون به جا ميزاره ،هر روزي كه گذشت يك قدم به بزرگ شدنت نزديك تر شديم ... دو ماه بيشتر نمونده تا تجربه ي دو سال با تو بودن رو حــس كنيم ، تجربه اي كه وجود نازنيت باعث ميشه دلم براي هر ثانيه اش تنگ بشـــــ ه .. ..
خوشم میاد دستت به چیزی نرسه و اونوقت تو بری رو سر پنجه و تا جایی که راه داری خودت رو کش بدی تا به چیزی که میخوای برسی . . . خوشـــم میاد وقتی دور میز میچرخی و یک در میون بالا و پایین میری و بعد میگی دَ (دالی) . . . خوشم میاد حواست به همه چی هست حتی ادم های تو کوچه که اینقدر به صداشون عکس العمل نشون میدی . . .
خيلي لذتـــ بخش بود خوندن اين متن كه پارسال همين موقع ها نوشتمش و مقايسه با دختر شيريني كه الان دستش به همه چي ميرسه حالا يا با سر پنجه يا اينكه بره هر چي كه دم دستش بود بياره و بزاره زير پاش . . . بپر بپر كنه بچرخه برقصه و گاهي مثل بلبل سوت سوت كنه . . . وقتي صداي سبزي فروش رو بشنوه به من بگه ، ماماني به اقا بگو نخون . . . وسايل نقليه مثل موتور و دوچرخه و امبولانس و ... رو ميشناسه حتي از صدا . . . با مخاطب هاي پشت تلفن حال و احوال كنه . . . دست و پا شكسته برامون سوره ي توحيد بخونه و صلوات بفرسته . . . با ديدن مسجد و شنيدن صداي اذان بگه ماماني نماز بخون . . . فرق بين شب و روز رو بفهمه و با سوال پرسيدنش خودش رو مطمئن كنه و يـــك دنيا تجربه ي جديد .. ..
ميگم ماماني مي مي تموم شد ، ميگي نه داره . . . راست ميگي دو تا قطره ته شيشه مونده دوباره شيشه رو ميدم دستت اونم كه خوردي ميگي حالا تــــموم
اين چيه ؟! جيبه ... براي شلوار منه ،لباسم جيب نداره - اين چيه ؟ انگشته منه؟ انگشت دستمه ،اين چي؟ دست راست و شايد روزي صد بار در مورد همه چي مي پرسي اين چيه يا اون چيه و بدون جواب قانع نميشي و شايد بارها خودت جواب سوال هات رو بدي .. ..
انگور دوست داري ،اومدي گفتي مامان انگور بده و چون انگور نداشتيم بهت گفتم به بابا معين ميگم غروب برات بگيره كه رفتيم اونجا بخوري ... يك ساعت بعد بابا جوني زنگ زد كه با تو تلفني صحبت كنه ، الو - سلام- موني انگور بخر ژله نخر- نه ژله بخر- انگور بخر ژله هم بخر ، يعني دلم مي خواست گــازت بگيرم
يك روز صبح با هم رفتيم پياده روي ، بعد يك ربع ديدم هي تكرار ميكني تنگه ، دد تنگه ... با خودم فكر كردم حتما تو كفشت سنگ رفته ، سريع كفش هات رو از پات در اوردم و تكون دادم ، دوباره پوشيدي و گفتي تنگه ، گفتم ماماني سنگ نبود كه، اين بار به چسب كفشت اشاره كردي كه اين تنگه و تازه من متوجه شدم كه منظورت اينه كه چسب كفشت رو تنگ بستم و به پات فشار مياره . . . اگه اون لحظه متوجه نشدم به خاطر اين بود كه من هيچ وقت براي كفش از كلمه تنگ استفاده نكردم و جالبي اين مورد هم به خاطر استفاده درستت از كلمه تنگ بود .. ..
گاهي به درستي رنگ ها رو تشخيص ميدي ، مثلا لباسم ابــيه يا ماماني اين لباس طوسيه ؟! و گاهي هر چي در مورد رنگ يك چيز سوال مي پرسم جوابي نميدي يا اشتباه ميگي براي همين نميدونم هنوز قدرت تشخيص رنگ ها رو داري يا نه ، شايد هم مي خواي سر به سر ما بزاري .. ..
پ.ن :بدون مقدمه ميگم ، نميدونم قراره با اتفاق هاي جديد زندگي مون چه طور برخورد كني ولي مطمئن باش من و بابايي نهايـــت سعي خودمون رو ميكنيم كه تو مثل هميشه در بهترين شرايط ممكن به سر ببري . . . به اميد خدا تا چند روز ديگه ميريم خونه ي خودمون و از اون بهتر تو خونه جديد قراره صاحب يك داداشي بشي . . . به همين سادگي به همين خوشمزگي .. ..
عشق چیز عجیبی نیست . . .
حسی است مثل همین روزهای من با تو . . .
به همین مقدسیست . . .