خداحافظ پاییز . . .
سلام دختر خوب مامان
اون شب كه پست دون دون شدنت رو گزاشتم تو تا صبح سوختي و ناله كردي
اخه خداي من چرا اين مريضي تمومي نداشت ديگه صبح جاي تامل نبود سريع بردمت دكتر . . . علائم چند روز پيش رو كه به دكتر گفتم تائيد نكرد كه ممكنه به خاطر واكسن بوده باشه گفت در حال حاضر گلوي كوچولو پر از خلط هستش و 10 روز انتي بيوتيك داره . . . ما هم برگشتيم خونه با 4 تا شيشه دارو . .. حالا ديگه با قطره اهن و فروس سولفات حساب كن . . . چند روز اول كه بي بروبرگرد دارو رو با هر چي كه خورده بودي بالا مياوردي و دوباره از نو مجبور بودم بهت بدم . . . از همه بدتر دوباره دون دون شدنت بود اونم از نوع خيلي زياد . . . خدايا اين يكي چيه ديگه ...
اگه بخوام بگم میشه قصه هزار و یک شب... نتيجه اين كه نفهميديم علائم واكسن بود که تو رو به اون حال و روز انداخت یا نه ، شکر خدا الان خوبی و همین ما رو بس
این چند روز حسابی دلم میخواست بیام و از تو بگم از شب یلدا و ارزوهای بلندم از رفتن پاییز که فقط به خاطر تو عاشقش شدم . . . از خواستنی تر شدنت از پر کشیدن دلم برای لحظه های دیروزت و لبخند از تصورت تو اینده ذهنم . . . ولی خب گاهی فرصتش نیست یا اینکه نمیشه تو چند تا جمله خلاصه کرد . . . مامانم همین قدر بدون که عاشقتم و عاشقانه دوستت دارم