فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

.

بدون بهانه دوستت دارم

این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است                                                                                    کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی...
26 شهريور 1392

بهتـــــرين من روزت مباركـــ

      سلام جان جان مامان دلم ميخواد زودتر صبح بشه تا بتونم سفت بغلت كنم . . . تا بتونم يه بوس گنده از اون لپات بكنم . . . تا بتونم تو چشمات نگاه كنم و بگم دختـــــــرم روزت مبارك . . .   چـشمـ هـآیـمـ رآ مـے بـنـدمـ زمـآטּ رآ مـتـوقـفـ مـے کـنـمـ مـسـآفـتـ هـآ را از بـیـטּ مـے بـرمـ و تـو رآ در آغـوش مـے گـیـرمـ دلـم بـرآے در آغــوش گـرفـتـنـتـ تـنگـ شـدهـ اسـتـ   10 ماهگي فاطمه من هم به سرعت سپري ميشه و من در تب و تاب لحظه ها تا افسوس براي از دست دادنشون نداشته باشم . . . تا نهايت لذت رو از بودن با اون ببرم . . . دختر مامان بالاخره در ا...
16 شهريور 1392

10 ماهگي و خاطرات سفر

    کنارم هستی و اما دلم تنگ می شه هر لحظه   خودت می دونی عادت نیست فقط   دوســـــت داشتن محضه . . . سلام جان مامان باید زودتر میومدم و میگفتم دختر نازم،شیشه عمرم همه ی وجودم ١٠ ماهه شدنت مبارک . . . پارسال این موقع رو یادت هست مامانی؟! تو همـنفســ من بودی و من به انتظار اومدنت لحظه شماری میکردم . . . حالا تو كنارم هستي و دوباره شدي همه ي نفســ من براي زندگي           نميدونم لذت چشيدن يه سفر خوب رو چطوري بايد تعريف كرد تا بعد ها هم بشه اون رو مزه مزه كرد . . . روز جمعه 3 تايي رفتيم فرودگاه كه شما اين مسافت كوتاه رو خوابت برد...
10 شهريور 1392

ما برگشتیم . . .

سلام به جان جان مامان ما برگشتیم . . . با یه عالمه حرف و عکس و دلتنگی از یه سفر خوب و دلچسب . . . با اینکه ١٠ روز ٣ تایی با هم و در کنار هم بودیم ولی خیلی زود گذشت . . . عزیز دلم  گفتني زياده  ولي ١ روز قبل برگشتن سرما خوردی و حالا زیاد حالت خوش نیست و هی دوست داری بغلت کنم،برای همین الان فرصتی برای گفتنی ها ندارم و نمیتونم عکس بزارم . . . قول ميدم هر وقت سرم خلوت شد اين كار رو انجام بدم، فدايـــــــ ت و گاهی هوس میکنم در آغوشت حل شوم   ...
5 شهريور 1392

مشهد الرضا

سلام جان مامان  . . . امروز خیلی سخت گذشت . . . امروز شما رو گذاشتم پیش مامانی زهرا تا بتونم برم برای شما شیر خشک بخــــرم . . تا اینجا هیچ ولـــــی  وقتی که ببینی هیچ داروخانه ای شیر خشکـــی رو که میخوای نداره این طوری میشیـــــــ    امروز خیلی غصه خوردم،نه فقط به خاطر خودم و تو ، نه ... به خاطر همه ی نی نی هایی که مثل تو احتیاج به شیر خشک دارن . . . اخرش که دیگه نا امید شدم دلم هوای روزهایی رو کرد که خودم میتونستم بهت شیر بدم ،ولی حالا که خواست خدا این بوده از خودش کمک خواستم . . . شکر خدا با کمک بابا معین در اوج نا امیدی تونستم چند تایی پیدا کنم که چون سهمیه بندی شده فعلا فقط برای ٢ هفته شما کافیــه . . ....
24 مرداد 1392

روزهایی که میگذره . . .

  بگذار بگويمت هزاران بار که بيش از عشق بر توعاشقم        سلام جان جان مامان نمیام وبت رو اپ نمیکنم چون واقعا فرصتی برای این کار برام نمیمونه،اگه هم فرصتی دست بده شما خانوم نمیزاریـــــــ خدا بخواد زدی دکمه شیفت لپ تاپ من رو  هم شکوندیـــــــــ و  گرفتارم کردی حالا چی بگم از خودتـــ که روز به روز خوردنی تر میشی و من و بابا هی دلمون میخواد اینقدر بچلونیمت که دادت در بیاد . . . حالا دیگه من و بابا رو خیلی قشنگ تر از قبل صدا میزنی و من عاشقانه دوست دارم روزی صد ها بار من و صدا کنی و من بگم جان مامان حالا دیگه محکم تر از قبل روی پاهات میمونیــــ و گاهی ...
21 مرداد 1392

9 ماهگی

                            عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ، عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ، تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ، همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم…. عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ، ...
9 مرداد 1392

مثل هر روز

همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه  تو را هر لحظه می فهمم ، تو یک احساس زیبایی    سلام جان جان مامانی نمی دونم از کجاشروع کنم. . .   از شیطنت هات،از اتیش سوزوندن هات یا از دلبری هات. . . هر لحظه یه جا هستی،یا تو اشپزخونه  یا دور مبل و یا میز . . . تو اشپزخونه که میای دیگه غیر قابل کنترل میشی یا میخوای از سر و کول سطل اشغال و ماشین لباس شویی بالا بری و یا شیشه گاز رو بگیری و بدون اینکه جایی رو نگه داری بایستی . . . چند روزی هم هست که فهمیدی جارو دستی رو میزارم زیر گاز اونوقت خیلی خنده دار میری جلوی گاز و سرت رو خم میکنی اون زیر و بعد با دستت سعی ...
31 تير 1392

فرشته مهربون آورد برات يه دندون(6)

سلام جان جان من الان ساعت یازده و نیم شبه و شما مثل یه فرشته ناز کوچولو خوابیدی ... البته بماند که به خاطر دندونت چه طوری خوابیدی   ... امروز دندون ششم نازگلم جوونه زد،الهی فدات بشم که بیتابی دیروزت به خاطر دندونت بود و من متوجه نشدم ...  مبارک جان جانم باشه با بزرگ شدن شما  مسئولیت های من هم بزرگ تر میشه... دیگه دائما باید مواظبت باشم چون از هر بلندی دوست داری خودت رو بالا بکشی و دستت رو رها کنی ... وقتی داری تند و تند چهار دست و پا میری و میشنوی که صدات میکنم برمیگردی و دست تکون میدی... دوست داری هر چیزی رو که پیدا میکنی بندازی دهنت ... دائما دور و بر گاز میگردی چون عاشق آینه گاز و در واقع عکس خودت شدی و...
21 تير 1392

تـــ و

همه میگن عشق یعنی دوست داشتن،اما  من میگم عشق یعنی  یکی مثل تـــــ‌ و داشتن     سلام جان جان مامان  وروجک که بودی وروجک تر شدی،یه لحظه آروم و قرار نداری و باید مدام دنبالت باشم تا به خودت صدمه نزنی ... گاهی کاملا منطقی با تذکرات من برخورد میکنی و گاهی ... کلمه نه نه نه رو خیلی خوب متوجه میشی ولی خب معلومه که دوست داری کار خودت رو انجام بدی و دیگه توجه ای به حرف من نداری این روزها اخر ددر شدی و تا میبینی یکی داره از در میره بیرون شما هم به تکاپو میفتی که باهاش بری،وقتی بابا جون میره شما میری دستت رو میگیری به در و بلند میشی بعد میزنی به در و گریه میکنی.....
12 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد