مثل هر روز
همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
تو را هر لحظه می فهمم ، تو یک احساس زیبایی
سلام جان جان مامانی
نمی دونم از کجاشروع کنم. . .
از شیطنت هات،از اتیش سوزوندن هات یا از دلبری هات. . .
هر لحظه یه جا هستی،یا تو اشپزخونه یا دور مبل و یا میز . . . تو اشپزخونه که میای دیگه غیر قابل کنترل میشی یا میخوای از سر و کول سطل اشغال و ماشین لباس شویی بالا بری و یا شیشه گاز رو بگیری و بدون اینکه جایی رو نگه داری بایستی . . . چند روزی هم هست که فهمیدی جارو دستی رو میزارم زیر گاز اونوقت خیلی خنده دار میری جلوی گاز و سرت رو خم میکنی اون زیر و بعد با دستت سعی میکنی درش بیاری . . .
وقتی از همه چیز حوصلت سر میره میری سر وقت گلدون ها و خزه هاشون رو میریزی بیرون و از اون بد تر اگه من نباشم میخوریشون،مامانی باور کن به خاطر شما همه وسایل خطرناک و ریز رو جمع کردم ولی دیگه نمیدونم با این دو تا گلدون چه کنم؟!
چند روزی هست که میتونی برای چند ثانیه کوتاه رو پای خودت بایستی ،ولی تا میخوای دستت رو ول کنی من کلی حرص میخورم که نکنه خدای نکرده بخوری زمیـــــن . . .
از مامانی شدنت هم هر چی بگم کم گفتم،تا یه ثانیه از جلوی چشمت غیب میشم اینقدر ماما ماما میکنی تا جوابت رو بدم اگه نتونم جوابت رو بدم سریع گریه میکنی . . . بعضی وقت ها خیلی شیطون میشی و من واقعا کم میارم مخصوصا الان که ماه رمضونه . . .
مثل همه نی نی ها عاشق ددری و تا میگیم فاطمه دَدَ تو هم میگی ها دَدَ ... ها دَدَ...
با تمام شیطونی هایی که میکنی وقتی میگم فاطمه مامانی بوس بده اونوقت لب های کوچولوت رو باز میکنی و میچسبونی به صورتم و یا وقتی با دست های نازت صورتم رو نازی میکنی تمام خستگی ها و گلایه ها از یادم میره . . .
این روزها تو تمام لحظه هام با تو شریکم