فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

.

روزهایی که میگذره . . .

1392/5/21 0:37
نویسنده : مامان جون
390 بازدید
اشتراک گذاری

 

بگذار بگويمت هزاران بار که بيش از عشق بر توعاشقم 

totalgifs.com babys gif gif 22.gif

 

 

 

سلام جان جان مامان

نمیام وبت رو اپ نمیکنم چون واقعا فرصتی برای این کار برام نمیمونه،اگه هم فرصتی دست بده شما خانوم نمیزاریـــــــ

خدا بخواد زدی دکمه شیفت لپ تاپ من رو  هم شکوندیـــــــــ و  گرفتارم کردی

حالا چی بگم از خودتـــ که روز به روز خوردنی تر میشی و من و بابا هی دلمون میخواد اینقدر بچلونیمت که دادت در بیاد . . . حالا دیگه من و بابا رو خیلی قشنگ تر از قبل صدا میزنی و من عاشقانه دوست دارم روزی صد ها بار من و صدا کنی و من بگم جان مامان

حالا دیگه محکم تر از قبل روی پاهات میمونیــــ و گاهی که سر حال باشی تو همون حالت دست دستی هم میکنیـــ  . . . دوست داری دائما مورد توجه باشی و همه نازت رو بکشن . . . دور و بری ها میگن من خیلیـــــ نازت رو میکشم که این قدر مامانی شدی ولی سوال من اینه ؟؟؟ مگه باید غیر این باشه؟!

به همه چیز و همه کس کار داری ،دوست داری راه های جدید رو برای رسیدن به چیزهایی که دوست داری امتحان کنی . . . هنوزم برای شناختن هر چیزی اول از راه دهن فسقلیت امتحانش میکنیــــ . . .

راستی پیشرفت جدیدیـــ که داشتی این بوده که بالاخره مامانی زهرا رو مام صدا کردی اونم چند بار تا بهت نگاه کنه ،من به فدای مام گفتنت برم . . . البته این و بگم که من روگاهی مام صدا میکنی گاهی ما و اگه خیلی به من نیاز داشته باشی قشنگ میگی مـــامــان

برعکس قبل که به نی نی ها زیاد علاقه نشون نمیدادی الان عاشق بچه ها هستی و از دیدنشون ذوق میکنی و براشون دست تکون میدی و دلت میخواد باهاشون بازی کنی،پیشی حیاطمون رو هم خیلی دوست داری و همیشه بهش لبخند میزنی و باهاش بای بای میکنیــــ . . .

یه مجموعه اهنگ انگلیسی تصویری برات دانلود کردم که خیلی دوستش داری و تا حالا بیشتر از صد بار دیدی . . . حالا برات بی بی انیشتن گرفتم و چند تا از این اهنگ ها اونجا هم هست . . . حالا نکته اصلی اینکه دیدم وقتی اهنگ داره تو بی بی انیشتن خونده میشه شما داری باهاش زمزمه میکنی،الهی من قربونت برم . . . اون لحظه دلم میخواست ازت فیلم بگیرم که متاسفم نتونستم

و در اخر اینکه ناز گل مامان یه دندون تازه ترکونده و این روزها خیلی  اذیت شده ودرد کشیده و تو این هیرو گیر دیروز با صورت خورده زمین که صورتش رو داغون کرده

 Angel Scraps

این برچسب ها رو هم بالاخره کندی و خیال من و خودت رو راحت کردیـــــ

اینم ناز گل مامان بعد از زمین خوردن و گریه کردن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

شقایق
21 مرداد 92 8:59
سلام به عزیزدلم فدات شم که اینقدر باهوشی اخی الهی قربونت برم که اینجوری زمین خوردی مامانی عزیزم چه قدر جالب نوشتید دستتون درد نکنه راستی در مورد وابسته بودن دخملی خوشگل همه به منم میگن خیلی حساسی یکم کوتاه بیا ولی من زیر بار نمیرم
شقایق
21 مرداد 92 9:00
یادم رفت تبریک بگم دندون طلا خاله عشقم ایشالا زود خوب میشه فدات شم
زهره مامانی مرسانا
21 مرداد 92 9:11
ماشالله به شیرین عسلم که اینقدر پیشرفت کرده
مامان الناز
21 مرداد 92 9:31
خدا نکنه خوشگل من بخوره زمین و اینجوری صورتش قرمز بشه فدات بشم خاله که اینقدر خوردنی هستی مبارک دندون جدید هم باشه
مهدیه
21 مرداد 92 12:56
سلام معصوم جونم خوبی؟ جان جان گلم خوبه؟ خانومی من می خوام ایشالا آخر همین هفته برا دخترم جشن دندونی بگیرم کیک 3 تا نهایتا 4 کیلویی شکل دندون میخوام شما نمی دونی کجا سفارش میگیرن هرجا پرسیدم میگن سفارشامون برا کیکای بالای 5 کیلویه!
مهدیه ( مادر دختری)
22 مرداد 92 8:46
ممنون معصوم جان من مهمونام فقط خانوما هستن و کلا میشن 25 نفر. واسه همین کیک 3 کیلویی می خوام سهیل گلسار سفارش دادم به شکل دندون و 3/5 کیلویی. گرچه از مدل دندونش خوشم نیومد ولی می دونم که کیکاش خوشمزست!
مامان حسنا
22 مرداد 92 17:42
سلام... عزیزم من اسمم محدثه ست... عزیزم من میفهمم چی میگی چون منم مثه توام بعضی وقتا از زندگی کردن سیر میشم چون از وقتی حسنا اومده اصلا وقت اینکه به خودم برسم و ندارم... منم مثه شما تو سالن و خالی کردم و چیزایی که براش خطر داره و بردم تو اتاق و در اتاق خودمم بستم ولی در اتاق حسنا همیشه بازه یه مقدار از اسباب بازیهاشم ریختم تو اتاق یه مقدارشم اوردم تو حال ولی حسنا باشهون بازی نمیکنه همیشه چسبیده به من بعضی وقتا از اینکه نمیتونم کارام و انجام بدم خیلی عصبانی میشم ولی از یه طرف دلمم واسه حسنا میسوزه که تو خونه تنهاست و حوصلش سر میره جدیدا تو خونه که من و حسنا تنهایم کار نمیکنم که حسنا اذیتم نکنه. نمیدونم فاطمه جونمم مثه حسنا بوده یا نه...حسنا از وقتی به دنیا اومد وقت تا 20روزی که من خونه ی مامانم بودم اروم بود ولی از وقتی اومدم خونه ی خودم گریه هاش شروع شد صبح ساعت 5:30یا6 بیدار میشد یه سره گریه میکرد تا ساعت 9 بعدم به بدبختی میخوابوندمش وقتی هم میخوابید اگه میزاشتمش از رو پام پایی گریه میشد حتی دستشویی نمیتونستم برم صورتمو نمیتونستم بشوره صبحانه هم که تعطیل... اون موقع شوهرم همش برام کیک و ابمیوه میگرفت که من صبح بخورم.. همین کارای حسنا کم کم باعث شد که من عصبی بشم چون وقت هیچی نداشتم و فقط گریه میکردم... مهمونی هم که میرفتیم بیشتر یک ساعت نمیتونستیم بمونیم حسنا به قدری گریه میکرد که همه دلشون واسه ما میسوخت و میگفت پیرشدیم با حسنا ولی خدارو شکر گریه هاش کم کم خوب شد ولی الا یه جور دیگه رو اعصابه بعضی وقتا از شدت اعصبانیت سرش داد میکشم الان21 سالمه خیلی عصبی شدم عزیزم خوشحال شدم که باهام هم دردی کردی... ایشالا این دوتا وروجکم زود بزرگ بشن و ماهم اعصابمون راحت بشه دوستت دارم دوست خوبم....
صبا خاله ی ایسا
22 مرداد 92 23:05
سلام عزیزه دلم اخ قربونت برم چلا صورتت اوف شد.. فاطمه جونم خوردنی تراز قبل شده میبوسمت گلم
مامان عبدالرحمن واويس
23 مرداد 92 8:50
واييييييي عزيزم حيف اون صورت نازت عزيزم عزيزخاله دوستت دارم زيادددددد
ساراکوچولو
23 مرداد 92 9:34
اوه اوه نفسی خاله افتادی زمین گلم...ساراجون دوماه پیش که ده ماهش بودازدست دخترداییش مریم افتاد روی شیشه میزال سیدی ودماغش بدجور خون آلودشد وتا دوهفته جاش حسابی قرمزبود ولی الان خوب شده..تجربه دیگه اتفاق میافته.....عزیزم قراره بزودی طرح حنابندان دست سارا وخودم که مال عیدبود بزارم...البته بیشترازشابلون حنااستفاده کردم ویکجاهایی خودم کشیدم...بیشترمواظب فاطمه جون باش
مامان حسنا
23 مرداد 92 13:50
عزیزم من 18 سالگی ازدواج کردم و اصلانم پشیمون نیستم که زود ازدواج کردم و خیلی هم از زندگیم راضیم شوهریمم بچست24سالشه ولی خیلی همدیگه رو دوس داریم و میمیریم واسه هم کلی هم بچه ایم واسه خودمون یعنی الکی خوشیم من چون توشهر غریبم زود دلم نی نی خواست شوهرم اصلا راضی نبود ولی من خیلی اصرار کردم و 10ماه که از ازدواجمون گذشت به فکر نی نی شدیم
شقایق
23 مرداد 92 14:34
خاله محبوبه
26 مرداد 92 13:03
خاله برات غش کنه که مماغت اوووووف شد
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد