فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

.

بابا جوني تولدت مبارك

  شاید غرور… یا شاید دلمشغولی های روزمره …          اجازه نمیدهد هر روز بگویم دوستت دارم اما امشب  شب توست ،روز تولدت بهترین بهانه برای یاد اوری اینکه بی تو نمیتوانم زنده بمانم بهانه زندگی من تولدت مبارک         ...
23 فروردين 1392

سال جدید...کار جدید...

سلام.... سلام.... جان جان مامانی نمیدونم چطور باید شکر خدای مهربون رو کنم که تو  رو برای من و بابا حامد افرید فقط میتونم بگم خدای مهربون زندگی من ،ازت ممنونم از این روزهای مامانی اگه بخوام بگم باید بگم شیرین تر از شهد عسل از دیروز خانم خوشمل ما در تلاش هست که به هر دو سمت غلط بزنه و شکر خدا موفق هم بوده،بعد از بالا اومدن اون دو تا دندون قبلی دوباره خارش لثه هات شروع شده ،معلومه که همین روزها یه مروارید دیگه بالا میاری ولی خب خیلی داری اذیت میشی، یهو جیغت میره هوا و اینقدر خارش لثت زیاد میشه که دیگه نمیشه کاریش کرد شکر خدا حالت خیلی بهتر شده ولی اصلا تو این ماه وزن نگرفتی که این خ...
17 فروردين 1392

13 به در امسال...

سلام جان جان مامانی بالاخره امروز هم تموم شد...امروز سیزدهمین روز از این بهار زیبا بود،بهاری که با وجود حضور تو از همیشه بهاری تر بود. سیزده به در امسال با سال های پیش یکم فرق داشت،به خاطر حال شما نازگلم تصمیم بر این شد که بعد از خوردن ناهار بریم بیرون و یه حال و هوایی عوض کنیم.   به پیشنهاد دایی جون قرار شد بریم انزلی تا در کنار خونواده زندایی باشیم. موقع رفتن شما خیلی سر حال و شنگول بودی و شکر خدا اصلا اذیت نشدی.موقعی هم که رسیدیم برای اولین بار گذاشتیمت تو کالسکه ، با لبخند هایی که میزدی معلوم بود خوشت اومده.   با اینکه کنار دریا بودیم و خبری از خورشید هم نبود ولی هوا عالی بود.اولش خیلی ارو...
14 فروردين 1392

اولین به به

امروز ٨ فروردین ٩٢ دختر ما اولین به به زندگیش رو که فرنی ارد برنج بود نوش جون کرد. به انتظار روزی که سر سفره رو پای مامان و بابا بشینه و غذا بخوره       ...
8 فروردين 1392

به بهانه 5 ماهگی

مثال معجزه های بهار میخندی...   سلام جان جانم  ٥ماه گذشت؟! اصلا نمیتونم باور کنم.با تو بودن برای من و بابا اینقدر لذت بخش بوده و هست که گذر زمان رو کمتر حس میکنیم.حتی یاداوری لحظات تلخی که تو در کنار ما هستی هم شیرینه. فاطمه جان جان من تو پایان ٥ ماهگی ٢ تا دندون داره،میتونه راحت غلط بزنه،دوست داره به پهلو بخوابه،دیگه مامان و باباش رو به راحتی تشخیص میده،هر وقت دوست داشته باشه برامون سخنرانی میکنه،گاهی وسط لبخند هاش که از زاویه ٣٠ درجه اون ورتر نمیره قهقه میزنه،توی این ماه خیلی سرما خورده ،یه هاپوی قرمز داره که عاشقشه،قدرت گرفتن اشیا رو پیدا کرده ،عاشق تاتی تاتی کردنه و همه اون چیزایی ...
7 فروردين 1392

من و ملیضی...

  دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه می کنم عزیزکم!     مبادا فکر کنی "داستان ِ اسارت" است.            این حکایت را به "مراقبت" تعبیرش کن ...   جان جان مامانی ٢ روزه که من و بابا جون خیلی برای شما ناراحتیم،آخه چند روزه که شما سرما خوردی. اولش حالت خیلی بد نبود ولی نمیدونم چرا یهو اینطوری شدی؟!حالا علاوه بر سرماخوردگیت خارش لثه هاتم هست.٢ روز تب شدید داشتی که با استامینوفن و شیاف کنترلش کردیم.علاوه بر تب سرفه های شدیدی میکنی که من با شنیدنش میمیرم و زنده میشم،حالا هم که باید یه عالمه دارو بخوری.  الهی من فدای ...
4 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد