13 به در امسال...
سلام جان جان مامانی
بالاخره امروز هم تموم شد...امروز سیزدهمین روز از این بهار زیبا بود،بهاری که با وجود حضور تو از همیشه بهاری تر بود.
سیزده به در امسال با سال های پیش یکم فرق داشت،به خاطر حال شما نازگلم تصمیم بر این شد که بعد از خوردن ناهار بریم بیرون و یه حال و هوایی عوض کنیم.
به پیشنهاد دایی جون قرار شد بریم انزلی تا در کنار خونواده زندایی باشیم.
موقع رفتن شما خیلی سر حال و شنگول بودی و شکر خدا اصلا اذیت نشدی.موقعی هم که رسیدیم برای اولین بار گذاشتیمت تو کالسکه ، با لبخند هایی که میزدی معلوم بود خوشت اومده.
با اینکه کنار دریا بودیم و خبری از خورشید هم نبود ولی هوا عالی بود.اولش خیلی اروم بودی و تو بغل همه میرفتی ولی نمیدونم یهو چی شد که دیگه زدی زیر گریه،دیگه نمیتونستیم ساکتت کنیم .به بابا گفتیم بریم لب ساحل تا شما دریا رو ببینی و حالش رو ببری.
همینکه به ساحل رسیدیم شما خوابت برد،این شد که شما موفق به دیدن دریا نشدی.
یکم تو کالسکه خوابت برد ولی همین که از خواب بلند شدی بنا رو گذاشتی دوباره به گریه کردن،این شد که دیگه تصمیم گرفتیم زود تر برگردیم خونه.
خونواده زندایی خیلی خواهش کردن که شام رو در کنارشون باشیم ولی به خاطر شما خانمی دیگه قبول نکردیم و برگشتیم و این شد از ١٣ به در امسالمون.
اینم یه عکس از جان جان فاطمه تو کالسکه