سال جدید...کار جدید...
سلام.... سلام....
جان جان مامانی نمیدونم چطور باید شکر خدای مهربون رو کنم که تو رو برای من و بابا حامد افرید
فقط میتونم بگم خدای مهربون زندگی من ،ازت ممنونم
از این روزهای مامانی اگه بخوام بگم باید بگم شیرین تر از شهد عسل
از دیروز خانم خوشمل ما در تلاش هست که به هر دو سمت غلط بزنه و شکر خدا موفق هم بوده،بعد از بالا اومدن اون دو تا دندون قبلی دوباره خارش لثه هات شروع شده ،معلومه که همین روزها یه مروارید دیگه بالا میاری ولی خب خیلی داری اذیت میشی، یهو جیغت میره هوا و اینقدر خارش لثت زیاد میشه که دیگه نمیشه کاریش کرد
شکر خدا حالت خیلی بهتر شده ولی اصلا تو این ماه وزن نگرفتی که این خیلی من رو اذیت میکنه،البته شکر خدا از نظر قد و وزن روی منحنی هستی .حالا امیدوارم با خوردن غذای کمکی بتونم این وضعیت رو بهبود بدم.
امشب هم نمیدونم چرا کلافه بودی و کلی گریه کردی که آخرشم نفهمیدیم از چی بود .فقط وقتی که شیرت رو خوردی من بغلت کردم و شروع کردم به راه بردنت که دیگه اروم گرفتی و هی تو چشم های من نگاه میکردی و همراه با یه ارامشی که لبخند همراش بود با من حرف میزدی.با همون لبخند قشنگ هم خوابیدی.
ترجمه حرف های جان جان:
مامان خوب و مهربونم،میدونم خیلی برای من زحمت میکشی و من گاهی خیلی شما رو خسته میکنم ولی چه کنم دست خودم نیست.خیلی دوست دارم مامانی،عاشقتم...