من و ملیضی...
دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه می کنم عزیزکم!
مبادا فکر کنی "داستان ِ اسارت" است.
این حکایت را به "مراقبت" تعبیرش کن ...
جان جان مامانی ٢ روزه که من و بابا جون خیلی برای شما ناراحتیم،آخه چند روزه که شما سرما خوردی.
اولش حالت خیلی بد نبود ولی نمیدونم چرا یهو اینطوری شدی؟!حالا علاوه بر سرماخوردگیت خارش لثه هاتم هست.٢ روز تب شدید داشتی که با استامینوفن و شیاف کنترلش کردیم.علاوه بر تب سرفه های شدیدی میکنی که من با شنیدنش میمیرم و زنده میشم،حالا هم که باید یه عالمه دارو بخوری.
الهی من فدای تن کوچولوت برم ...
حالا مامانی زهرا میگه چون داری بقیه دندونات هم در میاری با سرما خوردگیت یکی شده و به شما فشار اورده،آخه مامانی مگه میخوای کباب بخوری که این همه برای در آوردن دندونات عجله داری؟!
حالا ایشاالله با خوردن داروهات و مراقبت مامانی زود تر خوب بشی و دوباره شادی رو به دل من و بابا و همه کسایی که دوست دارن بیاری،آمین