فاطمه . . .صبور کوچک
سلام فاطمه ی مامان
تو واقعا خوبی و من نمیدونم برای کدوم کار نکرده شایسته همچین تویی هستــــم . . . نمیدونم چه طور باید همه ی خوب بودنتــ رو تعریف کنم . . . تو مدت مریض بودنت این قدر صبوری به خرج دادی که شاید من به عنوان یه مادر اون قدر نتونستم صبور باشم . . .
به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!
مکـــث میکنـــــم ...!
انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,
جـــــا گذاشتـــــه ام !
مثلــــــــــا"...
در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش
در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی
نفس مامان این یک هفته برای من مثل یه عمر گذشت ،ولیـــ به لطف خدا گذشت و حالا حالت خوب خوب شده . . . دیروز اولین جمعه ماه محرم بود ،روز بزرگ داشت حضرت علی اصغر . . . پارسال خیلی دلم میخواست که تو این مراسم با هم شرکت کنیم امــا به خاطر حال بد اون روزهای تو نــــشد . . . امسال طلبیده شدیم و رفتیم ،لباسی رو هم که بابا معین زحمت خریدنش رو کشیده بود تنت کردم ولــی اصلا نزاشتی یه عکــس درست بگیریم . . .
مصلی پر بود از یه عالـــمه نی نی با لباس های سبز و سفید ،حس قشنگ پاکی . . . همیشه دوست داشتم روزی برسه که یکی مثل تو داشته باشم و اونوقت لباس ٦ ماهه امام حسین رو تنش کنم و تو این مراسم شرکت کنم که خدا من رو هم بی نصیب نزاشت ، شـــکر
یه اتفاق خوب دیدن مهدیه جون از وبلاگ مادردختری بود ،نمیدونم چرا مامانی! ولی اون روز ناخواسته دنبالشون بودم . . . فاطمه سادات هم که صد برابر عکس هاش خوردنی بود ولی چون من سرما داشتم نشد بخورمش ایشاا... سر فرصت
این هم چند تا عکس بعد از خوب شدن دختر مامانی
چهارشنبه بالاخره مجبور شديم ببريمت براي سرم،اينجا هم آنژيوت بن شد و دستت باد كرد ولي شما يه آخ هم نگفتي،پرستار كلي تعجب كرده بود و ميگفت تو بايد از درد گريه ميكردي ؟ در همون وضعيت داري با پرستار دالي بازي ميكني . . . از اونجايي كه تو هم مثل ماماني خيلي بد رگ هستي نتونستن دوباره ازت رگ بگيرن و اين شد كه فقط دست نازت رو كبود كردن و صد تا از سرمت موند . . . حالا براي همينه كه ميگم من يه فاطمه دارم كه هيــــــــچ كس نداره . . .