حال و هوای ما
سلام عمر ماماني
بابايي دیروز تند و تند رفته آزمايشگاه ،براي تو فسقل نوبــت گرفته اونوقت برگه آزمايش رو داده دستم ،روش نوشتن خردســــال فاطمه رضائي . . . من قربونتـــ ميرم ها خردســـال كوچولو
اعصابم خورده،جمعه شب،از تولد امين كه اومديم خــونه ديدم اي بابا چرا اين قدر داغي ! گفتم شايد به خاطر اينه كه با پالتو تو بغلم بودي ! ديدم نه هي داغتر ميشي ولـــي خنك تر نه . . . حالا همين طور ادامه دار شده و تــــب پشت تـــب ،اصلا اشتها نداري . . . شيشه شير رو كه ميبيني همون شير نخورده رو هم بالا مياري . . . فردا هم نوبت واکسن داشتی که باید بمونه هفته دیگه، اعصابــــم خورده خورد
ميخواستم بيام يه پست شاد و شنگول از تولدت بزارم ولـــي با اين حال!!!
دايي و زندايي يه استخر بادي خيلي گوگولي برات گرفتن كه صبح تا چشم وا ميكني شيرجه ميري توش و تا يه نيم ساعتي اونجا با لوگوهات مشغولي ، ماماني زهرا و بابا معين هم برات سنگ تموم گذاشتن . . . شام تولدت مهمونشون بوديم تو رستوران كارن،خيلي خوش گذشت ،فقط از شانس ما اون شب موسيقي زنده نداشتن و همه ي الاچيق هاي خونوادگيش هم پر بود با اين حال بازم شب خيلي خوبي بود و خوش گذشت كادوي تولدت هم نقدي حساب کردن که قراره تبدیل به طلا بشه تا یادگاری بمونه . . .
روز تولدت با زندايي رفتيم آتليه ،خیلی وقت بود این تصمیم رو داشتم ولی چون دیدم دیگه قرار نیست برات تولد بگیرم گذاشتم روز تولدت تا یه یادگاری خوب از این روز بمونه . . . بايد با بابايي بريم و بهترين هاش رو برات انتخاب كنيم ،ايــــنم هديه ما به تو عزیز ترین
فردای روز تولدتـــ هم خاله خانمی با دخترخاله ها ما رو شرمنده کردن ،خلاصه با اینکه جشن تولد نگرفتیم ولی ٣ شب درگیر تولد تو بودیم . . . حالا چند تا از هدیه هات مونده وقتی همه به دستم رسید یه عکـــس به عنوان یادگاری ازشون میزارم . . .
دیشب اشتباهی زدم فلشم رو فرمت کردم و همه ی عکس های این ٣ روز پــــر ،حالا بابایی یه قول هایی داده که شاید بشه ریکاوری کرد به هر حال شرمنده مامانی
بــده، بـیا ، بیم(بریم) ، دا(داغ) ، پو(هاپو) ، بابا دَدَ (یعنی بابا معیـن من رو ببر دد) ، جه جه(جیک جیک) این ها هم مجموعه کلماتی هستن که به بقیه چیزهایی که بلد بودی اضافه شده . . . حالا اگه بازم یادم اومد اضافه میکنم
با تمام وجودم ســـلامتی همه ی بچه های دنیا رو دعا میکنم،آمــــــــــــــــین