فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

.

پیش به سوی موفقیت

  جان جان مامان معصوم ،امروز بالاخره بعد از روزها تلاش تونستی خودت رو برگردونی،حیف که اون لحظه رو من ندیدم البته قبل از این ، چند روز مونده  به چهل روزگیت این کار رو کرده بودی . امروز من وشما با مامانی زهرا و زندایی خدیجه رفتیم خونه خاله زهره برای خوردن آش ترش،خیلی هم خوش گذشت و از همه مهم تر اینکه شما خیلی دختر خوبی بودی و مامانی رو خسته نکردی تازه رسیده بودیم و گرم احوال پرسی و این حرف ها که خاله جون گفت شما خودت رو برگردوندی تا من بیام ببینم و ازت عکس بگیرم شما رو بلند کردن ،این شد که من از این لحظه تاریخی عکس ندارم.الان خیلی وقت بود که برای این حرکت تلاش میکردی و چند بارم با کمک من موفق شده بودی ولی خب این ...
25 بهمن 1391

تقدیم به مامان زهرا

    مادر كاملترين گام در حيات بشري است  اشكهاي مادر باران صلح اي بر زندگي است مادر جايزه نفيس اي است كه به خوشبخت ترين بشر هديه گريده است مادر جويباري است به زلالي كوثر مادر گرانبهاترين دري است كه در صدف عصمت پرورده شده است مادر قطره اشكي است كه بر روي محبت مي ريزد مادر معلم صلح و عاطفه است مادر اسوه استقامت و ايثار است مادر شريك دردها و رنجهاي بي پايان بشري است مادر آيتي روشن از رسالت و نشانه اي گويا از زندگي است مادر گرمايي است بر سوز سرما مادر الگوي حق باوران و پارسايان وزاهدان است مادر مرهمي است بر درد و آلام و زخمها م...
25 بهمن 1391

خواب ناز

اینم چند مدل از خوابیدن های جان جان مامان معصوم     لطفا بفرمائید ادامه مطلب...              خوب بخوابی عزیز ترینم...       ...
24 بهمن 1391

من خوبم

سلام جگر طلای من وای نمیدونی چقدر امروز خوشحالم،چون با تمام مشغله های فکری و استرسی که دارم امروز صبح که از خواب بلند شدی یه لبخند شیرین تحویل مامانی دادی و حسابی سر ذوق بودی و این یعنی اینکه حال شما شکر خدا رو به بهبودی هست. حیف که گوشی مامان امروز خراب شده والا با اون فیگور هایی که گرفته بودی می شد چند تا عکس نمکی ازت انداخت . راستی مامان معصوم از امروز شروع کرده به جمع کردن وسایل خونه،چون اگه خدا بخواد قراره چند روز دیگه از این خونه بریم،حیف تازه داشتی راه اتاقت رو یاد میگرفتی چون هر بار که بغلت میکردم و به اون سمت میبردمت قیافت دیدنی میشد.حالا انشاالله از اتاقت تو خونه جدید هم خوشت میاد،یادم باشه یه عکس از اتاقت بگیر...
24 بهمن 1391

عشق

فرشته کوچولوی من نمیدونم چطوری باید تمام احساسم رو به تو توی یه جمله خلاصه کنم.نمیدونم چطوری حرف ها رو کنار هم بچینم که معنای واقعی عشق رو بعد ها بتونی ازش درک کنی این روزها هر حرکت و کار جدیدی که میکنی من از خوشحالی به مرز جنون میرسم،دوست دارم اینقدر فشارت بدم که خودت به حرف بیای و بگی مامان جون ولم کن،ولی جالب اینجاست که من هر چی بیشتر میچلونمت تو بیشتر ذوق میکنی الان چند روز که وقتی پاهات به زمین میرسه خودت رو حسابی سفت میکنی، از دیشب چد بار نگهت داشتم که خودت رو زمین بمونی.اینقدر از این کار لذت میبری که خدا میدونه.با خودم فکر کردم یه چند لحظه بزارمت تو روروئک تا عکس العملت رو ببینم،فکر کنم عکست به اندازه کافی گویای م...
21 بهمن 1391

توان زندگی....

و آن زمان که خدا تو را آفرید به فکر نا امیدی دل من بود که با دیدن تو توان زندگی پیدا کرد دوباره رنگ گرفت... دوباره نفس کشید... دوباره خندید ...    ...
21 بهمن 1391

سرماخوردگی....

سلام جان جان مامانی امروز 10 روزه که شما سرماخوردی هفته پیش شنبه شما رو بردم پیش خانم دکتر،برات دارو هم نوشت و بهت گفت وقتی بزرگ شدی به خاطر اینکه از مامی سرما گرفتی گازش بگیری ولی نمیدونم چرا با اینکه تمام داروهات رو به موقع دادم و حتی به خاطر شما بیرونم نرفتم که مبادا باد سرد بخوری و حالت بد تر بشه بازم امروز یه عالمه سرفه میکنی؟؟؟ البته من میگم تقصیر بابایی که دکتر نرفته،اخه اقای پدرم از من سرما گرفته و توی خونه خود درمانی کرده و هنوز خوب نشده برای همین من احتمال میدم شاید شما واسه همین خوب نشدی. به هر حال فقط این رو فهمیدم که چقدر بزرگ کردن شما سخته ،هنوز اول راه هستیم و تا شما به سرانجام برسی خیلی راهه،...
19 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد