يادت باشه
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلي
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
سلام جان جانم...
الان چند روزه كه حالم خيلي گرفته،ميدوني چرا؟!سر قضيه شير نخوردن شما
بعد از تحمل اون همه روزهاي سخت براي مريضي شما تو عيد و ضعيف شدنت تازه 2 هفته بود كه درست شير ميخوردي ولي نميدونم يهو دوباره چي شده كه اين طور براي خوردن شير لجبازي ميكني!
هر كاري فكر كني كردم،از عوض كردن سر شيشه ،عوض كردن شيشه شيرت،شيرين كردن شير،تغيير دما ويه عالمه كار ديگه كه نگفتنش خيلي بهتره، ولي بازم هيچ كدوم جواب نداده
جالب اين جاست كه براي خوردن هر مايعات ديگه اي جز شير كاملا امادگي داري ولي براي شير دهنت رو كيپ كيپ ميكني حتي تو خواب و تا وقتي خيلي گرسنه نباشي شير نميخوري.
مامان دوقلوها امروز تو كامنتشون گفتن ممكن به خاطر چشيدن غذاي سفره باشه كه فكر ميكنم تا حدودي درست هم هست.حالا با مشورت دكترت تصميم بر اين شد شيرت رو به نوع 2 تغيير بدم ،سعي كنم گرسنه نگهت دارم تا علاقت به شير برگرده و ديگه فعلا تا پايان 6 ماه غذاي كمكي ندم.
راستش يكي دو مرتبه دست هاي كوچولوت رو نگه داشتم و بهت شير دادم كه اولش چنان بغضي ميكردي كه بيا و ببين و احساس ميكردم داري التــماس ميكني كه ماماني شير رو نميخوام ولي بعد شروع ميكردي به خوردن.
ديروز كلي گريه كردم،معذرت ميخوام ولي دست خودم نبود.
پ.ن: جان جانم يادت باشه وقتي قرار مادر بشي بايد خودت رو براي يه ماراتن بزرگ اماده كني،ماراتني كه تنها شركت كننده اون خودتي ولي براي بنده شدن و اول بودن بايد از خودت بگذري و هر چي در توان داري با عــــــــــــــشق تقديم عزيزانت بكني،همين.