فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

.

این روزهای ما

1392/1/26 13:12
نویسنده : مامان جون
278 بازدید
اشتراک گذاری

 

مدتیه  که بـا هـم هستیم!ღ ٥ ماه و ١٩ روز ღ

تو ذهنم عدد ها رو تند و تند با هم جمع میکنم که ببینم تو ٥٠ سالگی جان جانم من و بابا چند سالمون میشه؟!niniweblog.com

بی خیال...

خب برسیم به خودت  niniweblog.com             دخترم این روزها عاشق راه رفتنی،دوست داری مامان دستت رو بگیره و شما شروع کنی به تاتی تاتی،با هر چند قدم هم که برمیداری سرت رو میاری بالا و یه نگاه به من میندازی .فدای اون چشمات بشم که از خوشحالی برق میزنهniniweblog.com

دیگه این که یه چند دقیقه بدون کمک میتونی بشینی ولی در کل از نشستن زیاد راضی نیستی و دوست داری به هر قیمتی پاشیniniweblog.com وقتی هم که رو بالش خوابیدی کلی تلاش میکنی که از جات پاشی

      جدیدا یه سری چیزهای نا مفهوم میگی،به کارهایی که مورد علاقت باشه با صداهای او و آ واکنش نشون میدی،دوست داری برات سوت بزنم(متاسفانه زیاد تو این کار مهارت ندارمniniweblog.com)

تو خواب دوست داری به شکم بخوابی و اگه ده مرتبه هم به پشت بزارمت دوباره بر میگردی و کار خودت رو میکنیniniweblog.com               از شیر خوردنت که دیگه نمیگم که افتضاحه و من باید به زور شیشه رو بزارم دهنت تا تو بفهمی که بابا این شیره،شیرررررررررررررررniniweblog.com

یه بار فرنی و سرلاکت رو با علاقه میخوری یه بار دهنت کیپ میشه،هه هه هه

     یه دوبار خواستم بهت پوره سیب زمینی بدم که خیلی راحت بالا اوردیسبز ولی عاشق این هستی که به تمام غذاهای ما یه ناخنکی بزنی،بعد جالب این جاست که عاشق کوکو سیب زمینی هستیniniweblog.com

ولی همه این ها در حد یه تست هست و نه بیشتر جان جانم تا شما به مزه های جدید عادت کنی

                               حالا فعلا مامان این طوری شدهniniweblog.com

یه چیز جالب ،جان جانم شما چیزهایی که مربوط به خودت میشه رو کاملا میشناسی:

دیروز دیدم شیر نمیخوری شیشه رو گرفتم جلوی دهنم و گفتم به به چه خوشمزست،یهو دیدم هیجانی شدی و پاهات رو تند و تند تکون میدی و میزنی به من،فکر کردم اتفاقی باشه ولی چند بار که تکرار کردم دیدم نه،حس مالکیت داری

جمعه رفتیم مهمونی دو تا از بچه های دوستام که یکی ٢ ساله بود و یکی ٤ ساله داشتن پتوی شما رو(پتو همه کاره جان جان) میکشیدن،حالا شما رو پای من نشستی و داری نگاه میکنی،یهو دیدم داری بپر بپر میکنی و چشات درشت شده ،یهو مامانی زهرا متوجه شد و سریع پتو رو بهت خواست بده که از دستش چنگ زدیniniweblog.com

 

الانم که از خواب بلند شدی و داری به من نگاه میکنینیشخند

 

پ.ن1:يادم رفت كه بگم ترس از غريبه ها هم شروع كردي استرس

پ.ن2:براي اينكه بياي بغل من و كسايي كه دوستشون داري دستت رو دراز ميكنيقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ضحی
26 فروردین 92 13:28
مامانی حتما واسه دخترمون اسفند دود کنی ها

مرسي خاله شما لطف داري

مامان الناز
26 فروردین 92 16:24
من عاشق اون حس مالکیتم خاله جون


منم همينطور

مامان ایسا
26 فروردین 92 21:19
واای عزیزم ایسا هم اصلا تو بغل غریبه ها نمیرفت

قربون فاطمه جونی بلم من

ديگه همشهري بودن اين طورياست


مهدیه
27 فروردین 92 10:48
آخیییییییییییییییییییی! بیشتر کاراش مثل فاطمه ساداته. دختری ما هم رو سینه خوابیدن رو خییلی دوست داره و هر غذایی بخوایم بخوریم رو در حد ناخونک زدن دوست داره تجربه کنه. دیروز داشتیم غذا می خوردیم تو صدم ثانیه سفره رو کشید به سمت خودش! ماشالا به دختر نازت بوس
دایی و زندایی
28 فروردین 92 1:38
یعنی دایی فدات.... بوس بوس


مخلص خان دايي

مونس( مامان امیرعلی و ایلیا )
28 فروردین 92 3:36
عزیزم سلام , ببخشید دیر پیشتون اومدم , ممنون از لطف شما , من هم شما رو با افتخار لینک کردم , ماشالله به این دخمر ناناز و زرنگ و باهوشتون
راستی مزه کردن غذا ها باعث میشه نینی به غذای خودش راضی نباشه و بی اشتها شه !!!
مزشو دیگه دوست نمیداره هاا



سلام عزيزم،مرسي كه اومدي
مرسي از راهنماييت ،باور ميكني 2 روزه دارم ميميرم ببينم اين چيه كه باعث شده جان جانم غذا نخوره

مامان عبدالرحمن واویس
28 فروردین 92 6:21
معصومه جون عزیزمازمحبتت خیلی ممنونم خداروشکرهمه چیزبه خیرگذشت
ببخشیدعزیزم این دفعه خیلی دیرکامنتهایی که واسه دختری گذاشتی دیدم
مواظبش باش


چشم

مهدیه
28 فروردین 92 8:24
عزیزم شما لینک پست مربوط به خاطره ی زایمانت رو در اختیارمون بذار، ما کپی اش میکنیم تو وبلاگ مادرانه!
مامان درسا
30 فروردین 92 1:44
دختر برفی(مطهره)
30 فروردین 92 17:22
جیگره من این دخترکوچولوی ناناز با این عشوه های نانازش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد