گوش درد
سلام جان جان من
تازه داشتم خدا رو به خاطر خوب شدن سرما خوردگیت شکر میکرم که یه اتفاق بدتر افتاد.
امروز دایی و زن دایی از کرج برگشتن و چون خیلی دلشون برای شما تنگ شده بود حدود ساعت 5 اومدن پیش ما،از لحظه ای که رسیدن شما بنا رو گذاشتی به جیغ و داد بعید بود با دیدن دایی و زن دایی همچین کاری بکنی .بیچاره ها کلی ضد حال خوردن و زودی رفتن
وای دیگه نمیشد نگهت داشت،همش داشتی جیغ میزدی و گریه میکردی،حتی گریه هات از زمانی که دل درد هم داشتی بد تر بود،گفتم شاید خوابت نصفه شده این طوری میکنی،یه ربعی چرت زدی و دوباره اوضاع تکرار شد .بدتر اینکه شیر نمیخوردی و جیشم نکرده بودی
خلاصه تازه ساعت 10:30 بود که میخواستم به سفارش مامان زهرا بزارمت تو تشت اب گرم که شاید فرجی حاصل بشه ،بابا حامد رضایت داد ببریمت دکتر.
خدا میدونه که چقدر حالم بد بود و داشتم از استرس میمردم،دیگه بماند که چقدر غصه خوردم و شما گریه کردی
بعد یه 30 دقیقه که تو درمانگاه میلاد منتظر موندیم نوبت ما شد،یه اقای دکتر مهربون شما رو معاینه کرد و گفت که این همه گریه شما به خاطر گوش درد بوده
یه عالمه داروی تلخ و بد مزه هم برای شما نوشت و گفت اگه اونا رو بخوری زودی خوب میشی.
الانم که ساعت 1 شبه گرفتی خوابیدی ،همیشه موقعی که خوابت میبرد و من میزاشتمت تو تخت یه لبخند برای مامان میزدی اما امشب از اون لبخند خبری نبود،الهی من پیش مرگت بشم و هیچ وقت لحضه های تلخ زندگیت رو نبینم،به خاطر مامان زودی خوب شو
راستی مامان زهرا داشت از غصه دق می کرد ،دیگه گفتم مشکل از گوش درد شما بوده یه خرده مامان و بابا رو به خاطر بی احتیاطی دعوا کرد و بعد گفت که یکم خیالش راحت شده.
اینم از امروز ما با فاطمه جان جان (دیگه مامانی حال عکس گرفتن نداشت)
به امید فردا که شما بهتر بشی