فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

.

روز کودک من مبارک

سلام جان جان مامان اول از همه روز جهانی کودک به تو کودک دلبنـــد خونه من و بابا مبارکــــــــ   بارون و هواي سرد ،اينكه ميگم سرد يعني يه چيزي مثل زمستون و همينه كه باعث شده من و تو بيشتر از قبل مهمون خونه ي خودمون باشيم . . . حالا هفته ديگه قراره  با هم بریم يه جاي خیـــــــــلی خوب  كه تلافي اين چند روز حسابي ازش در مياد،حالا بماند كجا!!!!  اين روزها به خاطر سرماخوردگي خيلي كم طاقت شدي . . . خواب روزانت به هم ريخته . . . شب ها به خاطر خوردن دارو خيلي كلافه ميشي و دوست داري زودتر بخوابي . . . قربونت برم الهيــــ   اصلا یه جا بند نمیشی و دائما دنبال منی ،کل...
17 مهر 1392

11 ماه من و تو

  بابا پرسيــد ،معصوم فاطمه خوابيده؟؟؟ميگم آره ايني كه ميشنوي صداي غر غرش تو خوابه . . . بابا ميگه مطمئني خوابيده؟؟؟؟ باز من ميگم آره ،داد ميزني بيدار ميشه هــــا . . . تا سرم رو برگردوندم ديدم يه عدد فاطمه خانوم شاد و خوشحال زل زده به مامانش و داره ميخنده . . . آخه شيطون بلاي من قبلا كه از خوابيدن در ميرفتي با صداي تق تق دست هات رو سراميك ميفهميدم اومدي بيرون وليـــــــ حالا !ولي حالا قدم هاي فرشته مامان بي صدا و آرومه حتي وقتي ميخواد از خوشحالي بدو بدو بره . . .   آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا.... نگاه به آینده و اعتماد به خدا.... خدايا شكرت ،به خاطر آرامشي كه هست . ....
9 مهر 1392

روزانه ی ما

سلام جان جان مامان الهی دورت بگردم تا که میای خوب بشی دوباره سرما . . . وقتی بغلت میکنم و صدای خس سینه ات رو روی دستم حس میکنم اتیش میگیرم ،الهی هر چی درد داری بیاد برای من . . .   با نگاه تو گره از همه چیز باز میشود حتی از دل گرفته ی من…   اوه اوه هر چی از این کنجکاوی های عجیب غریبت بگم کم گفتم،یعنی از خزنده و چرنده و ادمیزاد نمیگذری تا ازش سر در بیاری . . . فاطمه یک . . . بعدش خانمی ما میگه دو   ،  لامپ ها رو میخواد خاموش روشن کنه میگم مامان بالا کلید رو به سمت بالا فشار میدی و میگم پایین به سمت پایین  . . .  وقتی یه چیزی پیدا میکنی و م...
3 مهر 1392

بدون بهانه دوستت دارم

این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است                                                                                    کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی...
26 شهريور 1392

بهتـــــرين من روزت مباركـــ

      سلام جان جان مامان دلم ميخواد زودتر صبح بشه تا بتونم سفت بغلت كنم . . . تا بتونم يه بوس گنده از اون لپات بكنم . . . تا بتونم تو چشمات نگاه كنم و بگم دختـــــــرم روزت مبارك . . .   چـشمـ هـآیـمـ رآ مـے بـنـدمـ زمـآטּ رآ مـتـوقـفـ مـے کـنـمـ مـسـآفـتـ هـآ را از بـیـטּ مـے بـرمـ و تـو رآ در آغـوش مـے گـیـرمـ دلـم بـرآے در آغــوش گـرفـتـنـتـ تـنگـ شـدهـ اسـتـ   10 ماهگي فاطمه من هم به سرعت سپري ميشه و من در تب و تاب لحظه ها تا افسوس براي از دست دادنشون نداشته باشم . . . تا نهايت لذت رو از بودن با اون ببرم . . . دختر مامان بالاخره در ا...
16 شهريور 1392

10 ماهگي و خاطرات سفر

    کنارم هستی و اما دلم تنگ می شه هر لحظه   خودت می دونی عادت نیست فقط   دوســـــت داشتن محضه . . . سلام جان مامان باید زودتر میومدم و میگفتم دختر نازم،شیشه عمرم همه ی وجودم ١٠ ماهه شدنت مبارک . . . پارسال این موقع رو یادت هست مامانی؟! تو همـنفســ من بودی و من به انتظار اومدنت لحظه شماری میکردم . . . حالا تو كنارم هستي و دوباره شدي همه ي نفســ من براي زندگي           نميدونم لذت چشيدن يه سفر خوب رو چطوري بايد تعريف كرد تا بعد ها هم بشه اون رو مزه مزه كرد . . . روز جمعه 3 تايي رفتيم فرودگاه كه شما اين مسافت كوتاه رو خوابت برد...
10 شهريور 1392

ما برگشتیم . . .

سلام به جان جان مامان ما برگشتیم . . . با یه عالمه حرف و عکس و دلتنگی از یه سفر خوب و دلچسب . . . با اینکه ١٠ روز ٣ تایی با هم و در کنار هم بودیم ولی خیلی زود گذشت . . . عزیز دلم  گفتني زياده  ولي ١ روز قبل برگشتن سرما خوردی و حالا زیاد حالت خوش نیست و هی دوست داری بغلت کنم،برای همین الان فرصتی برای گفتنی ها ندارم و نمیتونم عکس بزارم . . . قول ميدم هر وقت سرم خلوت شد اين كار رو انجام بدم، فدايـــــــ ت و گاهی هوس میکنم در آغوشت حل شوم   ...
5 شهريور 1392

مشهد الرضا

سلام جان مامان  . . . امروز خیلی سخت گذشت . . . امروز شما رو گذاشتم پیش مامانی زهرا تا بتونم برم برای شما شیر خشک بخــــرم . . تا اینجا هیچ ولـــــی  وقتی که ببینی هیچ داروخانه ای شیر خشکـــی رو که میخوای نداره این طوری میشیـــــــ    امروز خیلی غصه خوردم،نه فقط به خاطر خودم و تو ، نه ... به خاطر همه ی نی نی هایی که مثل تو احتیاج به شیر خشک دارن . . . اخرش که دیگه نا امید شدم دلم هوای روزهایی رو کرد که خودم میتونستم بهت شیر بدم ،ولی حالا که خواست خدا این بوده از خودش کمک خواستم . . . شکر خدا با کمک بابا معین در اوج نا امیدی تونستم چند تایی پیدا کنم که چون سهمیه بندی شده فعلا فقط برای ٢ هفته شما کافیــه . . ....
24 مرداد 1392

روزهایی که میگذره . . .

  بگذار بگويمت هزاران بار که بيش از عشق بر توعاشقم        سلام جان جان مامان نمیام وبت رو اپ نمیکنم چون واقعا فرصتی برای این کار برام نمیمونه،اگه هم فرصتی دست بده شما خانوم نمیزاریـــــــ خدا بخواد زدی دکمه شیفت لپ تاپ من رو  هم شکوندیـــــــــ و  گرفتارم کردی حالا چی بگم از خودتـــ که روز به روز خوردنی تر میشی و من و بابا هی دلمون میخواد اینقدر بچلونیمت که دادت در بیاد . . . حالا دیگه من و بابا رو خیلی قشنگ تر از قبل صدا میزنی و من عاشقانه دوست دارم روزی صد ها بار من و صدا کنی و من بگم جان مامان حالا دیگه محکم تر از قبل روی پاهات میمونیــــ و گاهی ...
21 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد